اشعار شاعران: محتشم كاشانى- سروش اصفهانى- صباحى بيدگلى- وحشى بافقى-
وصال شيرازى در عزاى شهيدان كربلا بهويژه حسينبنعلى(ع)
باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است
نكته تأملبرانگيزى است؛ نظر به تقديرىداردكه در زندگى برخى آدميان رقم خورده است آن نيز در محدود زمانى خاص تجلى مىيابد و پس از تلألو مؤثر، كه بارقهاش در رود تاريخ جريان پيدا مىكند، زمينه تكرارش منتفى مىشود.
«مولانا كمالالدين كاشانى» متخلص به محتشم و معروف به محتشم كاشانى ازجمله كسانى است كه در تقدير وى لحظهاى خاص مقدر شد تا در دايره شاعر، اثرى بيافريند كه رو به ابديت دارد؛ ناميراست و برخوردار از قدرت درونزايى، بههمين سبب با حركت رو به پيش زمان، عرصه دلهاى تازهاى را فتح مىكند تا به آتش بكشد؛ آتش محبت و نفرت!
محتشم قبل از سرايش اين اثر شاعر بود و پس از آن نيز. اما هيچيك از تراوشهاى ذهنىاش، نتوانست خلجانى در دل عالم و عامى بهوجود آورد.
اما مولانا كمالالدين، هنگامى احتشام يافت و «محتشم» شد كه در دايره تقدير ويژه، «پرى» نظر كرده و با مأموريت منحصر به فردى، ذهن و زبان و به تعبير رساتر دل و جان شاعر را در قبضه قدرت الهامبخشى خويش گرفت تا در زمان مشخصى، سمفونىاى را خلق كند كه براى هميشه با جاذبه جادويى عاطفه و احساس، در پرده واقعيتى فرا واقعى نما، حامل بار پيامى باشد كه در سال 61 هجرى، انسانى متشخص با همراهانى ناب آفريدند.
نكته اول
لازم است براى اين نكته انگشت تأكيد گذاشت كه كمالالدين، آثار ديگر با موضوع رثاييه در مرگ عزيزانى دارد. ازجمله يكى در قالب تركيببند، در سوگ برادر از دست رفتهاش است، برادرى كه بسيار گرامى مىدارد. از فحواى كلام مرثيه برمىآيد، شاعر تمام توانايى روحى و زبانى و عاطفى خود را خرج اين سوگ سرود كرده است اما حاصل ميوه نيمرس بيشتر نيست. در يان وضعيت، نمىتوان به رثاييههاى ديگر دل بست. چند بيت از سوگ سرود وى در مرگ خواجه عبدالغنى (برادرش)؛
ستيزهگر فلكا از جفا و جور تو داد
نفاق پيشه سپهر از كينهات فرياد
مرا ز ساغر بيداد شربتى دادى
كه تا قيامتم از مرگ ياد خواهد داد
… چرا ز باغ من اى سرو بوستان رفتى
سر از پا فكندى و خود روان رفتى
در يگانه من از چه ساختى دريا
كنار من ز سر شك و خود از ميان رفتى
برادر از فراق تو در جهان چه كنم
بدل چه سازم و با جان ناتوان چه كنم
نكته دوم
بدانيم كه محتشم كاشانى، دو سوگ سرود ديگر نيز در ماجراى محرم سال 61 هجرى دارد. در دو قالب متفاوت (قصيده و مثنوى). اما بدون چشمانداز، بىبار عاطفى و ظرافتها و ظرفيتهاى زبانى كه بايد مرثيه حامل آنها باشد، در كلامى بايد گفت: ازنظر هنر شعرى، امتيازى ندارند.
اين زمين پر بلا را نام دشت كربلاست
اى دل بيدرد آه آسمان سومت كجاست
اين بيابان قتلگاه سيد لب تشنه است
اى زبان وقت فغان وى ديده هنگام بكاست
بنال اى دل كه ديگر ماتم آمد
بگرى اى ديده كايام غم آمد
گل غم سر زد از باغ مصيبت
جهان را تازه شد داغ مصيبت
جهان گرديد از ماتم دگرگون
لباس تعزيت پوشيده گردون
نكته سوم
مولانا محتشم، از شاعران قرن دهم هجرى است. سال فوت وى را 996 ه.ق نوشتهاند. شاعر در عهد صفويه و در دوره شاه طهماسب اول (919-984ه.ق) مىزيست.
معيارسنجى اشعار وى، جز اين نتيجه ندارد كه حلقهاى از زنجيره طولانى شاعران در درجه سوم و چهارم را ساخته است. مگر تركيب بندش در عزاى حسين(ع) كه استثنايى خارقالعاده است.
همين تركيب بند، جريانى را در ميان شاعران دلسوخته و واله خاندان اهلبيت(ع) و شهيدان كربلا بهويژه حسينبنعلى(ع) پديد آورد.
خلق اين اثر بديع، هيجانانگيز، سوزناك و مؤثر در بدو زايش بر دلها نشست و وردى شد بر زبانها بهويژه در روزهاى محرمالحرام.
اثر جوششى محتشم، بسيارى از شاعران را برانگيخت، تلاشى ورزند تا تركيببند ديگرى بيافرينند و نام خود را در صف عاشقان اصحاب عاشورا ثبت كنند- چنين باد- اما نتوانستند در كليت كار به ثمره ذهن ناخودآگاه محتشم كاشانى نزديك شوند. زيرا پرى الهامبخش اين دسته شاعران، مكانت پرى محتشم را در پرده غيب نداشتهاند. بدين سبب نتوانستهاند در اين رقابت نفسگير شهودى با پيشرو قافله به معارضه شاعرانه برخيزند. براى درك نزديك، ناچار از يادآورى دو بيت از آغاز و بيت مقطعايم.
وحشى بافقى (939-991ه.ق)
– روزىست اين كه حادثه كو بلازده است
كوس بلا به معركه كربلا زده است
روزىست اين كه دست ستم تيشه جفا
برپاى گلبن چمن مصطفى زده است
– وحشى، كسى چه دغدغه دارد ز حشر و نشر
كش روز نشر با شهدا مىكنند حشر
وزن بنظر ناقص مىرسد.
صباحى بيدگلى (فوت 1218ه.ق)
– افتاد شامگه به كنار افق نگون
خورچون سربريده از ين طشت واژگون
افكند چرخ مغفر زرين و از شفق
در خون كشيد دامن خفتان نيلگون
– كاميدوار نيست به نيروى طاعتى
دارد ز اهلبيت اميد شفاعتى
وصال شيرازى (1197-1262ه.ق)
– اين جامه سياه فلك در عزاى كيستت
وين جيب چاك گشته صبح از براى كيست
اين جوى خون كه از مژه خلق جارىست
تا در مصيبت كه و در ماجراى كيست
– شيرازيان كه تعزيه اوست كارشان
بخشاى جمله را و زذلت برآرشان
البته وصال، اشعار ديگرى در همين قالب براى شهيدان كربلا با رگههاى نابى از شعر عاطفى دارد. اما فاصلهاش با محتشم محفوظ ماند.
سروش اصفهانى (1228-1285ه.ق
– اى ديده خون ببار كه ماه محرمست
نزد خداى ديده گريان مكرمست
فرمود شاه دين كه منم كشته سرشك
بر زخمهاى شاه سرشك تو مرهمست
علامه كمپانى (1296-1361ه.ق)
– باز اين چه آتش است كه بر جان عالمست
باز اين شعله و غم و اندوه و ماتم است
باز اين حادثه جانگذاز چيست
باز اين چه قصهاىست كه با غصه توأم است
– كس جز شهيد عشق، وفايى چنين نكرد
وز دل قبول بار وفايى چنين نكرد
نكته چهارم
قيام امام حسين(ع) عليه ظلم و بيداد دومين حاكم غاصب ستمگر خاندان اموى، مبدأ تحولى عظيم براى مبارزه و جهاد پديد آورد، كه در تمام ابعاد تاريخ شيعه و زندگى شيعيان آثار مبارك آن هويداست.
ادبيات شيعه از جلوهگاههاى بارز نهضت حسينى است. از نظر زبانى، ادبيات شيعه به دو شاخه مهم و اصلى تقسيم مىشود: زبان عربى و زبان فارسى.
به دلايل تاريخى و موقعيت مكانى، ادبيات شيعه به زبان عربى زودتر رشد كرد. اما در زبان فارسى- اين جا شعر مورد نظر است- گفتهاند كه اول بار كسايى مروزى درباره قيام خونين كربلا اثرى خلق كرد. و كسايى از شاعران مذهبى بود كه در منقبت امام على(ع) نيز شعرى لطيف دارد.
اما در تاريخ ادبيات فارسى تا زمان صفويه قيام شهيدان كربلا، زياد به عنوان موضوع خاص مورد توجه نيست، مىتوان آثارى هم در اين زمينه پيدا كرد اما در مدح و منقبت خاندان رسول(ص) شعر زياد است.
با طلوع و استقرار و استحكام حكومت صفويان در ايران و رسمى كردن مذهب شيعه در اين سرزمين و عنايت پادشاهان اين خاندان به اشعار در مدح و رثاى امامان برحق تشيع، سبب شد تا آثار فراوان و بديع با مضمون مدح و مرثيه خلق شود.
تمام اين آثار از مرتبه يكسان برخوردار نيستند، بويژه اشعار مرثيه در سوگ سالار شهيدان كربلا و اصحاب وفادارش. به هر حال مرثيه سرايى پس از اين دوره به جريانى فراگير و به مكتب ادبى خاص بدل شد. زيرا زمينه رجوع بدانها وجود داشت و اصلىترين مخاطبان سوگرودها تمام صنوف جامعه بودند و بويژه دهه اول محرم هر سال؛بازار مرثيه خوانى و عزادارى كه رونق بسيار مىيافت، همين اشعار سبب گرمى مراسم مىشد.
در سوگسرودها، كه غرض برانگيختن احساس و عاطفه مخاطب به نهايت است، بايد زبان بار اصلى را در رقيقترين و دقيقترين صورت حمل كند و هر واژه و تركيب و تصوير در خدمت برانگيختن عواطف قرار گيرد. مرثيههاى معروفى در شعر فارسى وجود دارد كه در تحقق اين هدف بسيار موفق عمل كردهاند، سعدى را در مرگ خليفه عباسى- معتصم- مرثيهاى سنگين و موفقى است. خاقانى در فوت فرزندش برشهاى بسيار مؤثرى دارد؛
صبحگاهان سرخونين جگر بگشاييد
ژاله صبحدم از نرگس تربگشاييد
و همينطور در قتل امام محمد يحيى به دست غزان در حمله به خراسان، كه وى را سوگسرودى عجيب غمانگيز و موجخيز عاطفه است. و ديگران را نيز. اما اين اشعار در تمام ابيات در اوج نيستند و دچار افت و خيز و فراز و فرودند.
برخى ويژگىهاى شعر محتشم
دوازده بند اين تركيب سازنده سمفونى حماسى است كه انتظار و هيجان و اضطراب با اولين زخمهاى كه شاعر بر تارهاى احساس شنوندگان و خوانندگان مىزند، به شدت مشهود است و اين ويژگىها، زخمه به زخمه مخاطب را رها نمىكند و او را تا انتها در هزار توى انتظار، هيجان، اضطراب، دلتنگى و بىخويشتنى مىكشد و ذوب مىكند.
باز اين شورش است كه در خلق عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين
بى نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
به نكته مهمى در ادامه بحث مختصه اول بايد اشاره كرد؛ شاعر پيشاپيش مخاطبان درگير است و به عبارت بهتر، وى مخاطبى نمىبيند بلكه تمام آن شعلهها از درونش فوران مىكند در حالى كه شاعر با خويش نيست و در بىخويشى كامل رها شده است.
تا در اوج، سمفونى كلام به گدازههاى سوزندهاى تبديل مىشود به حدى كه سرانجام، شاعر خوفناك از شررهاى پرلهيب آتشفشانى كه بر اثر الهامى نهانى برانگيخته، بر خويش نهيب مىزند كه؛
خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد
بنياد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم كه از اين حرف سوزناك
مرغ هوا و ماهى دريا كباب شد
خاموش محتشم كه ز ذكر غم حسين
جبريل را ز روى پيمبر حجاب شد
شاعر براى تأثيرگذارى و ايجاد جاذبه و كشش عاطفى و برانگيختن احساس همراهى، يكباره دادهها را رديف نمىكند، بلكه تشنه مىكند، بعد قطره قطره مىچكاند. در بند اول يك بار محرم و در انتهاى بند «حسين» را مىنشاند كه با آغاز تركيب بعدى پيوند مىيابد. اين روش از سر كمال آگاهى و شعور شعرى است كه فقط در اين اثر آن هم به دنبال الهام غيرطبيعى چنين مىكند و نكته بهتانگيز همين است. اين شعور و آگاهانه شاعرانه در نزد مولانا جلالالدين محمد مولوى و برخى شاعر واقعى موج مىزند. محتشم نيز در اين اثر از اين نعمت برخوردار است و واژهها از دهانه آتشفشان ذهن و زبان شاعر به هدايت ويژه فوران مىكند. انتخابى در كار نيست، پس مصنوعى نيست. اگر بود چنين در جانها نمىنشست و شعله برنمىانگيخت.
چون خون ز خلق او بر زمين رسيد
جوش زمين به ذروه عرش برين رسيد
نزديك شد كه خانه ايمان شود خراب
از بس شكستها به اركان دين رسيد
باد آن غبار چون به مزار بنى رساند
گرد از مدينه بر فلك هفتمين رسيد
يكباره جامه در خم گردون به نيل زد
چون اين خبر به عيسى گرد وى نشين رسيد…
شاعر به شيوه آشكار، موضوع را با مخاطب در ميان نمىگذارد. با توجه به شگرد نشان دادن آب به انسان تشنه و حريص كردن وى، براى آشاميدن تمام آب به يكبارگى، هنرمندانه عمل مىكند و با نشانههاى خاص و برانگيزنده كاروان مخاطب را به دنبال مىكشد؛ به بند دو بويژه رجوع شود؛ تكرار كربلا، كوفيان، سلطان كربلا، فرياد العطش
كشتى شكست خورده طوفان كربلا
در خاك و خون فتاده به ميدان كربلا…
از آب هم مضايقه كردند كوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا…
زان تشنگان هنوز به عيوق مىرسد
فرياد العطش ز بيابان كربلا
آه از دمى كه لشكر اعدا نكرد شرم
كردند رو به خيمه سلطان كربلا
ويژگى ديگر شعر شگرف محتشم، تصويرسازى بر زمينههاى منطبق با ساختار موضوع است. دربافت كلام، هيچ واژه سرد و ساكن و آرام بخش نيست و هيچ تركيبى امكان خروج از چارچوب حماسى، عاطفى و سوزناك و زهرهبرانداز در عمق احساسات و جان پرتلاطم شاعر و مخاطب را ندارد. شاعر برگردونهاى نشسته كه خود آن را به آتش كشيده و مسحور گرماى سوزاندهاش شده و از لهيب سركش آب به هيجان آمده است. در اين سوختن زندگى مىجويد. نگاهى به كل تركيب بند اين ويژگى را نشان مىدهد.
روزى كه شد به نيزه سر آن بزرگوار
خورشيد سر برهنه برآمد زكوهسار
موجى به جنبش آمد و برخاست كوه كوه
ابرى به بارش آمد و بگريست زارزار
گفتى تمام زلزله شد خاك مطمئن
گفتى فتاد از حركت چرخ بىقرار…
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فكند
هم گريه بر ملايك هفت آسمان فتاد
هر جا كه بود آهويى از دشت پاكشيد
هر جا كه بود طايرى از آشيان فتاد…
عجيب است! ساخت كلام بسيار ساده و روشن. تركيبها، تشبيهها و استعارهها همه قابل دركاند و نياز به تشريح و توضيح ندارند و تمام نيز در خدمت اصل موضوع قرار گرفتهاند. چنين نيست كه عناصر شعرى و زبانى و هنرى و تلميحات و دادههاى تاريخى و اعتقادى و آرايههاى ماورايى فقط براى آرايش كلام باشند، بلكه همه براى تشحيذ خاطر مخاطب (كه خود شاعر پيشقراول مخاطبان ايستاده) با هدف كشاندن وى به ژرفاى موجخيز اقيانوس مصيبت، بسيار كارآمدند و در موقعيت و موضع تغيير ناپذير قرار گرفتهاند.
بر خوان غم چو عالميان را صدا زدند
اول صلا به سلسله انبياء زدند
نوبت به اوليا چو رسيد آسمان تپيد
زان ضربتى كه بر سر شير خدا زدند…
بس آتشى زه اخگر الماس ريزهها
افروختند و در حسن مجتبى زدند
وانگه سرادقى كه ملك محرمش نبود
كندند از مدينه و در كربلا زدند
حاصل اين تركيب بند، يك بعدى نيست؛ از يكسو دوستى و محبت با مظلومان كربلا را برمىانگيزد و از ديگر سو، دشمنان حسين را به تير نفرت و نفرين محبان حسين(ع) گرفتار مىكند؛ اصلى شيعى: «بترى» و «تولى»، لزومى برآوردى شاهد نيست. زيرا از ابتدا تا انتها و بلكه براى هميشه اين تأثير با مخاطبان همراه است.
شاعر در اين اثر بىبديلش، كه تكرار ناپذير مانده است، تمام هستى را درگير و دار اين واقعه به خدمت گرفته است از ناسوتيان تا لاهوتيان؛ و پديدهاى و مخلوقى فارغ از اين واقعه و بركنار از آن نيست. همين گستردگى عرصه جولان سبب شده است تا شاعر به الهام، گزينشهاى مناسب را انجام دهد و حد تأثير كلام را به نهايت برساند:
بودند ديو و ددهه سيراب و مى مكيد
خاتم ز قحط آب، سليمان كربلا
آن خيمه كه گيسوى حورش طناب بود
شد سرنگون زباد مخالف حبابوار
اين نخل تركز آتش جان سوز تشنگى
دود از زمين رسانده به گردون حسين تست
شاعر هنگامى كه به جان و جهان آتش در انداخته و ديگر رمقى براى ادامه كار ندارد – و به حق كه نياز به ادامه نيز ندارد- بدون هبوط از اوج شعر، در نقطه عطفى بسيار جان شكار، در بستر حركت خويش به گونهاى بس استادانه و بدون آن كه از ضريب احساس و عاطفه كاسته شود، جانها را به آرامش دعوت مىكند. اما اثر وضعى را در بطن كار باقى مىگذارد تا براى هميشه ادامه يابد.
خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد
بنياد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم كه ازين حرف سوزناك
مرغ هوا و ماهى دريا كباب شد…
خاموش محتشم كه بسوز تو آفتاب
از آه سرد ماتميان ماهتاب شد
خاموش محتشم كه ز ذكر غم حسين
جبريل را ز روى پيمبر حجاب شد
شمايى از ويژگىهاى هنرمندانه، خلاقانه، متعهدانه و مؤمنانه اثر محتشم كاشانى نشان داده شد. اثرى كه تأثير را در همدردى با خاندان رسالت به حد نهايت رسانده و اوج خصومت با دشمنانشان را دامن زده است.
با اين حال، برخى بر اين شعر بلند محتشم ايرادهايى گرفتهاند كه چندان حايز اهميت نيست. اما اين بنده، بند آخر را يكى از نقصانهاى اين تركيب بند غرا و تندرآسا مىبيند. بويژه كه با اين بيت شروع مىشود؛
اى چرخ غافلى كه چه بيداد كردهاى
وزكين چها درين ستم آباد كردهاى
به نظر مىرسد كه در اين نقطه شاعر به خويش بازگشته و از فضاى الهامگيرى خارج شده است و در چارچوب ادراك عمومى از وضعيت حوادث روزگار قرار گرفته و چرخ گردون را سببساز حادثه، معرفى كرده است. به هر حال از ارزش كارى چيزى نمىكاهد.
باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
و سرانجام خطاب به شقىترين اشقيا خطاب مىكند؛
ترسم ترا دمى كه به محشر درآورند
از آتش تو دود ز محشر برآورند
ابراهيم زادهگرجى